گندم سرحدی نویسنده ی کتاب قشنگ “دهمین روز زمستان” ما هست. این بار به جای اینکه از نویسنده ها، در مورد خودشون، چندتا سوال بپرسیم، تصمیم گرفتیم، بذاریم خودشون، هرطور که دوست دارند، خودشون و راه رسیدن به نویسندگی رو برامون توضیح بدن!
بیوگرافی اجمالی
گندم سرحدی هستم. سی و یک سالمه و توی شهر بندرعباس به دنیا اومدم. تحصیلاتم رو تا پایان دوره دانشگاه اونجا گذروندم و بعد از ازدواج در شهر اصفهان ساکن شدم. من بچه ی وسط هستم! جزئی از یه خونواده ی شلوغِ پرجمعیت که به تعبیرِ من هرکس جهانِ خیالیِ خودش رو داشت!
جهان بینی گندم سرحدی
تمام آدم های اطرافِ من یه قصه ی متفاوت داشتند. چشم می چرخوندم و چالش های مختلف می دیدم، خواهرها و برادرهایی با رفتارهای مختلف داشتم که هرکدوم با یه داستان متفاوت عاشق می شدند و ازدواج می کردند.
روزهای اول نوشتن کتاب
تقریباً همیشه در حال تجزیه و تحلیل اطرافم بودم! از این کار لذت می بردم. که توی دنیای کوچیک گندم یک نفر رو موشکافانه زیر نظر بگیرم. و شخصیتش رو حدس بزنم و گاهی اوقات توی اون حال و هوای بچگی براش یه داستان می ساختم. و یه پایان بهش می دادم!
از وقتی نوزده ساله ام بود به طور مداوم در حال نوشتن کتاب بودم. اما تصور یه کتاب چاپی برای من همیشه مثل یه رویای زیبا می موند که گمون میکردم مثل ایستادن و لمس سقفِ بلند خونه باشه؛ همونقدر دور…که دستم بهش نمی رسید. اما غیرممکن نبود، فقط یه تلاش مضاعف می خواستم!
شاید زمان زیادی طول کشید که دستم بهش برسه. اما سرانجام به نتیجه رسید. من توی سال هایی که دانشگاه رو شروع کردم روی کاغذ می نوشتم. شروعش همه چیز خیلی مبتدی بود. درواقع می توانم بگم به یه دنیای محدود ختم میشد.
روزهای قبل از نوشتن گندم سرحدی
اون روزها به این وسیله تلاش می کردم احساسات و عواطف خودم رو در قالب نوشته بیان کنم. اطرافیانم معقتدند آدم ساکت و درونگرایی هستم و خودم هم تصور می کنم به همین دلیل نویسندگی رو انتخاب کردم! این روش برای من بروز خود واقعیم هست. گاهی اوقات به شدت واهمه داشتم کسی نوشته هام رو بخونه.
آخه همیشه ی خدا آدمی که توی قصه هام درگیر یه زندگیِ پر از چالش میشد، خودم بودم. و می ترسیدم دیگران با نگاه به اون نوشته ها تصویری از گندم واقعی رو ببینند که غیرقابل باور باشه. اینکه تعریف کنم من هم از کودکی عاشق و دلباخته ی داستان بودم و مدام خیال پردازی می کردم و یا گاهی توی ذهنم قصه می ساختم و شخصیت پردازی می کردم. حوادثی می ساختم و بعد در مقابله با اون اتفاقات داستان رو توی ذهنم پیش می بردم. به گمونم می تونه یه موضوع تکراری باشه که اکثر آدم های شبیه به من احتمالاً درگیرش بودند.
زمانی بود که توانایی تحریر و ساخت جمله بندی های قوی رو نداشتم. حتی نمی تونستم با کلمات بازی کنم و شخصیتی رو روی کاغذ بیارم. اون وقت ها توی ذهنم داستان شکل می گرفت. شخصیت ها زاده می شدند. کنار هم قرار می گرفتند. باهم آشنا می شدند. زندگی می کردند و چالش هایی براشون به وجود می اومد! در نهایت داستان همیشه به شکلی پایان می رسید و توی ذهنم تمام میشد.
شروع نوشتن برای گندم سرحدی
یک روز متوجه شدم که گاهی اوقات و یا حتی در لحظه های حساس از زندگیم، به شدت مایلم داستان هایی که توی ذهنم ساختم رو مرور کنم! اینکه بار دیگه با اون داستان ها عاشق بشم. جدایی رو تحمل کنم. سختی ها رو نگاه کنم و دید بهتری به دنیای اطرافم داشته باشم! اونجا بود که احساس کردم باید قلم به دست بگیرم و اون قصه ها رو برای خودم ثبت کنم.
من علاقه ی زیادی به چالش و ماجراجویی دارم. اینکه همه چیز پیچیده باشه و یا گاهاً شبیه به معما! هرگز به داستان هایی که روال عادی و معمولی پیش می رفتند راضی نمی شدم! شکست، انتقام، خشم، عشق و بعد از اون صلح رو می پسندیدم. شاید یه بخش از این علاقه مربوط به نحوه ی زندگی خودم هم باشه! اما مطمئنم هر کس توی وجودش به چیزی احساس نیاز می کنه که از این طریق می تونه به دستش بیاره.
من معتقدم زندگی بسیار سخت تر از اونی هست که فکرش رو می کنیم. و البته جهانی که توش هستیم خیلی وقت ها عادلانه نیست! به گمونم رسیدن به نقطه ی آرامش، بدون گذرون یک سری چیزا ممکن نیست و یا حداقل احساس لذت انتهایی می تونه خیلی متفاوت باشه.
دهمین روز زمستان و گندم سرحدی
دهمین روز زمستان برای من کتابی هست که تموم این ها توش گنجونده شده! زمستون رو انتخاب کردم چون فصلِ سفیدیه. توی یه کاغذ سفید مسلماً همه چیز بیش از اندازه به چشم میاد. من توی فصل سفید سال می تونم آلودگی ها رو بیشتر ببینم و حتی عشق رو! وقتی تموم اطرافم پاک و منزه باشه. می تونم یه نقطه ی پررنگ رو واضح تر ببینم و موشکافی اش کنم!
اونوقته که می فهمم تو زندگیم چی ها دارم و یا اطرافم چی ها می گذره. دلیلِ اصلی که زمستون رو انتخاب کردم همین هست. دنیای دهمین روز زمستون خیلی وسیعه. با آدم هایی که هر کدوم درگیر روزگاری هستن. که توی فصل سفید سال دنیاشون و ناکامی هاشون بیشتر به چشمشون میاد! خشم، نفرت، انتقام و در نهایت عشقی که تمام این ها رو کنار می زنه. و با قدرتِ بینظرش به آدم ها آرامش می بخشه. و مثل دوای تمام دردها تسکینشون میده.
نقطه ی شروع دهمین روز زمستان
اول فقط از یه ایده ی لحظه ای شروع کردم! ناگهان توی ذهنم جرقه زد و روی کاغذ نوشتمش. مثل یه سکانس مهم! یه صحنه ی اصلی و بعد بهش پروبال دادم. شخصت ها رو به وجود آوردم و کنار هم گذاشتم. چنان باهاشون ارتباط برقرار کردم که انگار آدم های واقعی هستند. دنیایی براشون ساختم که گاهی عادلانه نبود! آدم هایی وجود داشتند که تفاوت های بسیاری میونشون بود؛ با خلقیات، تفکرات و احساساتِ متفاوت و… . این آدم ها درگیر زندگی همدیگه شدند درواقع توی یه نقطه، یعنی دهمین روز زمستون بهم پیوند خوردند.
تحقیقات مربوط به این کتاب
خب، همیشه یه بخش هایی است که به تحقیقات احتیاج داره. درواقع ما همزمان که یه قصه رو تحریر می کنیم، می خواییم واقعی به نظر برسه. من هم شبیه به بیشتر نویسنده ها نمی خواستم اتفاقاتی که توش می افته دور از تصور باشه و گاهاً خیالاتی به نظر برسه. با یک وکیل، املاک دار، حتی یه عاشق و یا یه مادر صحبت کردم تا به نظر واقعی در مورد حوادثی برسم که اطرافمون در حال رخ دادنه و من در دهمین روز زمستان اون ها رو به طرز حقیقی به تصویر بکشم.
اما من همیشه وقتی درگیر یه داستان میشم با سرعت باور نکردنی تموم این ها رو کنار هم می ذارم و شروع می کنم به نوشتن؛ تلاش می کنم تو کمترین زمان داستان رو به سرانجام برسونم، تا از احساس اشتیاقی که نسبت به اون آدم ها دارم کاسته نشه! بهتره اعتراف کنم این کار رو صرفاً برای خودم انجام میدم!
شور و شوق روزهای نوشتن دهمین روز زمستان
دهمین روز زمستان داستانی بود که به شدت موقع نوشتنش تعجیل داشتم. اونقدر نسبت به آدم هاش احساس مسئولیت می کردم که نمی تونستم رهاشون کنم. گاهی تصور می کردم این خیانت به شخصیت های اصلی داستانمه و انگار تو یه جهان مبهم تنهاشون می ذارم! این کتاب رو تقریباً توی یک سال و نیم تموم کردم. البته با تمام تحقیقاتی که انجام دادم.
در انتها به نظرم دهمین روز زمستان داستانی هست که هنوز هم دلم می خواد بارها و بارها مرورش کنم. بعد از تحریر این قصه به سراغ داستان های دیگه رفتم و فکر می کنم این کار رو همیشه و همشیه انجام بدم. نویسندگی و ساخت یه جهان تازه و جذاب، دنیای پرشور گندم هست که مسلماً نمی تونه ازش جدا بشه.
خرید کتاب: برای خرید کتاب دهمین روز زمستان از گندم سرحدی اینجا کلیک کنید: لینک.
گندم سرحدی و سهیلا سرحدی
گندم سرحدی و سهیلا سرحدی، دو خواهر و نویسنده هستند که اثر هر دوی آنها از نشر آداش قابل تهیه می باشد. خواهران سرحدی همیشه برای افراد عادی جامعه و دردهای جاری در جامعه می نویسند. گندم از عشق و اتفاقات پیرامونش می نویسد و سهیلا در کتاب ناکار، به افراد درگیر اعتیاد پرداخت.
خرید کتاب: برای خرید کتاب ناکار اینجا کلیک کنید: لینک.
امیدوارم از آشنایی با خواهران سرحدی، لذت برده باشید!
–/ مصاحبه کنند و ویرایشگر متن: صدای آداش