خلاصه کتاب
خلاصه کتاب رسول گمنامی
این داستان براساس زندگی سردار سرلشکر حاج عبدالرسول استوار محمود آبادی، سنگرداری ولایت مدار از خطه ی شهیدپرور فارس می باشد. حاج رسول از شاگردان راستین مکتب شهید محراب آیت الله دستغیب و از جوانان انقلابی شیراز بودند. که از همان ابتدای عمر پربارشان در رکاب شریعت مقدس اسلام و ایرانی اسلامی صرف نمودند.
وی با پیروزی انقلاب اسلامی و صدور حکم جهاد توسط امام راحل، عازم جبهبه های حق علیه باطل گردید. و فرماندهی گردان لشکر19 فجر و همچنین مسئولیت اطلاعات عملیات و فرماندهی تیپ مستقل 35 امام حسن مجتبی (ع) از جمله فعالیت های وی در طول هشت سال دفاع مقدس بود.
ایشان بارها و بارها در طی عملیات متعددی که در آن شرکت داشتند، مورد جراحت های جسمی و مصدومیت های شمیایی قرار گرفتند.
زندگی پربار این شهید بلند مرتبه و خدمات گسترده ی ایشان در این کتاب و از کلام نزدیکان ایشان به قالب نوشتن رسیده است.
چند جمله از کتاب رسول گمنامی
او اسماعیلی بود که هر وقت پدر اذن قربانیاش را دریافت میکرد، سر بر سنگ تسلیم مینهاد و اکنون این رسول بی ادعا و بیمعجز در بستر مرگ و زندگی افتاده و با تبسم تن به تقدیر داده بود. اللهم ارزقنا هر آنچه که تو بخواهی…
به اقتضای مسئولیتهای خطیرش همیشه میخواست در سایه بماند. سرباز استواری که زمین و زمان به ستوهش نمیآورد. مرد نستوهی که فقط هنگامی که پوتینهایش را گره میزد، به زانو میافتاد… حاجرسول کابوس دشمنانش بود و نمیشناختندش!
سر از سجده برداشت. گونهاش خیس بود. مگر میشد که مردی با آن نعرههای شیرافکن، هشت سال تمام در آتش و خون دستوپنجه نرم کرده باشد… آدمی که به کوه بزند، به دشت بزند، به آب بزند و خم به ابرو نیاورد ولی به اینجا که برسد، زیر سایهی عظمت پروردگارش، اشکها برای ریختن داشته باشد و درد دلها برای گفتن…
تازه از خاکریز برفی بیرون آمده بود و مشغول خواندن نماز توی فضای باز کوهستان بود. یک آفتاب گولزنک هم از پشت ابرها بهچشم میخورد. تازه سلام نمازش را داده بود که صدای مهیبی انفجار یک خمپاره از پشت سرش تمام فضای کوهستان را لرزاند…
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.