خلاصه کتاب
اگر به داستان های عاشقانه و واقعی علاقه دارید. یا اینکه دوست دارید در طی یک داستان به مسائلی که رخ می دهد از دید روانشناسانه هم نگاه کنید. کتاب آه مورد علاقه ی شماست. در این قسمت به معرفی اش می پردازیم:
خلاصه ی کتاب آه
آه داستان تک دختری یک خانواده ی سرشناس است. که عاشق مردی متاهل می شود. و برای رسیدن به این عشق تمام پل های پشت سرش را خراب می کند. آه داستان حسرتی ست که گریبان گیر مرد قصه ی مان می شود. داستان این عشق همچون سیلاب خرابی های جبران ناپذیری به بار می آورد.
آه داستانی است که به علاوه ی پرداخت به بعد داستانی، تحلیل های روانشناسی را نیز در خود دارد.
برش هایی از کتاب آه
این عشق از کی به جانم افتاده بود؟ از کی سلولهای سرطانیاش درون هورمونهای نوجوانیام ریشه دوانده بود؟ آهان، یادم آمد. وقتی پانزده سالم بود و اردلان در نبود سامان به دنبالم آمد تا من را خانهشان ببرد. همانجا داخل ماشین وقتی نگاهم به گردنبندی که از یقهی نیمهبازش خودنمایی میکرد، افتاد دلم لرزید. همان روز که بینیام از عطر تحریککنندهاش پر شد و من با دمی عمیق عشق نوپایم را درون رگهای بیخبرم کشاندم.
چشمهای نمناکش را به گلهای قالی دوخت. آه عمیقی کشید و زمزمهوار گفت: زندگی هزار رو داره. از وقتیکه اردلان افتاد تو چشم اینواون و برا خودش بروبیایی بههم زد من نتونستم بهش برسم. دوتا بچه پشت هم. خونهداری، مهمونداری که هر هفته از اینور و اونور میومدن چون آقا خوشمشرب بود و دستبهجیب. خونهمون همیشهی خدا شلوغ بود. باعث شد من هم خودمو فراموش کنم هم زن بودنمو! درد دلهای سمیرا که انگار دل پری داشت یک آن تکانم داد. از خودم، از عشقی که همچون تارهای عنکبوت دور قلبم تنیده بود خجالت کشیدم. اما انگار نمیتوانستم از چنگال این عشق که با گوشت و خون من عجین شده بود رها شوم. سوالی که توی دهانم چرخ میخورد را قورت دادم. دلم نمیخواست به رقیب شکستخوردهام حالی کنم که هنوز هم برای شروع دیر نیست. لب فرو بستم و به نگاه ماتزدهاش خیره شدم. نگاهی که خدا میدانست کدامین خاطرهی زندگیاش را مرور میکرد که آنچنان لبخند عمیقی دور لبهایش چین انداخته بود.
هنوز بررسیای ثبت نشده است.