خلاصه کتاب
خلاصه ی فاخته
مسرور خان ارباب روستایی در مازندران است. که عاشق دختر جوانی در رامسر میشود. با اینکه اختلاف سنی زیادی بینشان بوده و میدانست فاخته قلبش در گرو پسری در رامسر است. ولی با این حال با حیله و نیرنگ او را به عقد خودش در میاورد ولی خبر ندارد که این دختر از قبل برای اموالش نقشه کشید و …
چند جمله از فاخته
من هنوزم ته دلم احساساتم تازست!
با اينكه الان مى دونم كه چه خبره ولى هنوز دل كندن ازش خيلى برام سخته.
میشه يه قولى بهم بدين؟
اگر بگوید توى اون سه روز،بارها مرد و زنده شد دروغ نگفت.
اگر بگوید چند كيلو وزن کم کرد دروغ نگفت.
اگر بگوید بارها به فكر خودكشى نيوفتاد دروغ گفت.
فكر خودكشى را کرده بود ولى مى خواست مطمئن شود كه او زنده است! بعد كار خودش را تمام كند و براى هميشه از اين دنيا برود.
ولى مى خوام بدونى،عاشقانه دوستت دارم! و إنسانها وقتى يه كسى رو دوست دارن، براى خوشبختيش تلاش مى كنن و از جون و دل مايه مى ذارن.
من نمى خوام كه تو هيچوقت از پيشم برى، نمى خوام به هيچ وجه از دستت بدم،ولى اجبارتم نمى كنم.
هنوز بررسیای ثبت نشده است.